یک وضعیت توصیف نشدنی!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

طعم شیرین!

مرگ

چه طعم شیرینی داشت!

وقتی تو از من دوری

پی نوشت:

دیشب، میم نون تا حد مرگ رفت!

العفو...

دیشب، مسجد

گره!

همه از تو می خواهند، باز کنی گره ها را، حالا من چیزی می خواهم، برعکس!

آقا، لطفی کن و این یک گره را باز نـکن!

منظورم را که میدانی

همان تابستانهایم که با عطر حرمت گره خورده را می گویم...

پی نوشت:

شش تابستان است بدون وقفه، دعوتم میکنی، آن هم به برکت مسجد

امسال هفتمین تابستان و لحظه شماری میکنم، برای روز ولادتت، درحرمت...

برسد به دست آقا محسن!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

خدایا شکرت! (مخاطب خاص)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

باز هم بوی موج سواری مردم می آید...!

سال 84 ، دوازده سالم بود، حق رای نداشتم ولی از اوضاع انتخابات کم و بیش سر در میوردم ،

انتخابات کشیده شد دور دوم، یک طرف هاشمی با اون عظمت ، طرف دیگه احمدی نژاد ناشناخته!

هر جور حساب میکردی این تقابل با هم جور در نمیومد.

چند روز مونده بود به انتخابات دور دوم ، تلفن خونه زنگ خورد...

ادامه متن رو توی ادامه مطلب دنبال کنید

کابوس این روزهای من! (بخش اول)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

پیامک های ورودی!

بی خیال اینکه چه گفت!

فقط یـــک دلخوشـی نصیبم شد،

اینکه بعد از مدتها

اسمش سرلیست پیامک های ورودی شد...!!!

همین./

بوق !

دو سه تا بوق زد تا توجه من رو به خودش جلب کنه

برگشتم و نگاش کردم، یه 206 سفید و تمیز با یه راننده جوون و خوشتیپ،  ازم پرسید:

مهندس ببخشید پمپ بنزین کجاست؟! - الکی هم مهندسمون کرد -

راهنماییش کردم و رفت

و حتی حاضر نشد برا تشکر یه بوق هم بزنه!!!

بوق قبل از نیاز و بی بوقی بعد از رسیدن به خواسته!

اونجا بود که سریع رفتم تو فکر و پیش خودم گفتم:

آره والا ، زندگی هم همیطوره، ولت نمیکنن آدما تا وقتی که کارشون باهات راه میفته؛

تو هم خیال می کنی خیلی دوستت دارن!

خوب گولت میزنن، مثل همین آقا راننده که مفتی مفتی مهندسم کرد!

ولی وقتی که دیگه نیازی بهت ندارن هیچ...

عجب روزگاریه...

----------------------------

پی نوشت:

امروز صبح داشتم پیاده میرفتم سر کلاس که اینطور شد.

عادت!

می گوید: وقتی تو را عزیزترین خطاب می کردم از روی "عــــــــــــــــــــــــــادت" بود!

حالا که حیوان خطابم می کند،

خودم را آرام می کنم و دلداری میدهم!

که حتماً این تنفر هم 

از روی "عـــــــــــــــــــــادت" است!!!

پس می گذرد...

-----------------------------

پی نوشت:

اما نمی دانم چرا این عادت " تنفر" تمام شدنی نیست!!!

کم لیاقتی!

دقیقاً دعوتنامه ای که امام رضا(ع) برام فرستاد رو لمس کردم!!!

ولی نتونستم برم، 

و تنها دلیلش، " کم لیاقتیم " بود!

--------------------------------------

پی نوشت:

دیروز بعد از ظهر گوشیم زنگ خورد،

برداشتم، از سپاه و طرح صالحین بود، گفت که دوره ی تخصصی هست توی مشهد ما مشخص کردیم که شما از طرف شهرستانمون به این دوره برید، همه کاراش هم انجام دادیم ،  فردا هم حرکته!

اما...

اما از کم لیاقتی خودم ، فقط خودم خبر داشتم!!!

زنگ تفریح

آخ که چقدر دلم تنگ شده است

براى زنگ هاى تفریح مدرسه در دهه فجر،

وقتى که سرودهاى انقلابى در بلندگو پخش می کردند!
-----------------
پى نوشت:
دو سالى هست از سال آخر دبیرستانمان مى گذرد.
همین الآن صداى سرود دبیرستان را شنیدم و دل تنگ شدم!

بشکنه دستم!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

دارکوب!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

من کی رو روانی کنم؟!

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

مو سیخی !

یه شاگرد خوب دارم که اسمش هست محمد،

حالِ گرفته

لعنت به این دل وقتی که گرفته میشه

پیامک تلخ یک شاگرد

" آقای (ن) سلام ،  باید بشناسینم کی ام...