گفتی فراموشت کنم،
تلاش کردم،
اما نشد
خودت نقض کردی
با هرشب آمدنت
به خوابم...!
- ۸ نظر
- ۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۰
گفتی فراموشت کنم،
تلاش کردم،
اما نشد
خودت نقض کردی
با هرشب آمدنت
به خوابم...!
ملکه برای تو
کسی است
که تو را گدا هم نمیکند!
لطفاً بفهم!
پی نوشت:
همه دردم، همین!
تا هوا
هوای توست
بگذار به من بگویند
هوایی!
پی نوشت:
یا امام رضا(ع)...
هرچه میکنم
همان خودتی!
اصلا من شک دارم
به آدم بودنت!
پی نوشت:
خر عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد!
من سرگرم تو،
اما سردی میکنی و
یخ میزنی دست و پایم را
تازه فهمیدم
این روش توست
برای سرسرد کردنم!
جنس داریم تا جنس
یک دلتنگی از جنس "درد"
یک دلتنگی از جنس "حرف"
اولی مثل من
دومی مثل تو...!
هی فلانی!
روزگار رفیق دُنگ من است!
خودش به تو خواهد داد نشان
پاسخ همه این نامردی هایت را...
راست میگفتی،
وقت وداع
هم بغض کرده بودم
و هم اشکها حلقه زده بودند پشت پلک
پی نوشت:
دیشب، خداحافظی از برادرانم(شاگردانم)
آسان آمدیم و
عادت کردیم به کنار هم بودن
و چه سخت است
عادت کردن
به کنار هم نبودن!
پی نوشت:
دیشب، خداحافظی از برادرانم(شاگردانم)
کمی الگوگیری بود از عین لام
من صبر میکنم،
در مقابل دق دادن های تو
اینگونه میدهم
کفاره گناهانم را
چشمت را می بندی بر گناه دیگران،
ولی گناه می پنداری "محبت" مرا...
بی اعتمادی
معنایی جز این نمی دهد!
دوست داشتن تو
گناهی شد
نابخشودنی؛
و راهی شد
بی برگشت
حالا من ماندم و گناه و راهی که باید رفت...
تمام دردهای این سنگینی روی دلم
به کنار
فقط کاش می شد
وزن کنم این سنگینی را؛
راستی،
چند کیلویی؟!!!
بارها که میخواستم محکوم کنم
عقلم را
در دادگاه دل،
موفق نشدم
و همه ی دلیل آن،
داشتن وکیلی چون "وجدان" بود!
پی نوشت: وجدان وکیل عقل
این که مرا نشناختی،
ترکیب شد با دلبستگیهایت
نتیجه اش شد
بی اعتمادی به من!
همراهی،
انگیزه می خواهد عزیزم!
غیر از این باشد
دور نیست وقتی که همین خودت
متهمم کنی
به همراه "نیمه راه" بودن!
می خواهم حرفی بزنم ب تو
ولی نمی دانم چرا هر لحظه، می روم روی یک نقطه از دلم
ب گمانم، "وسواس گفتن" گرفتم!
بهترین راه مقابله با وسواس
بی توجهیست،
پس سکوت میکنم...!
پی نوشت:
باز همان آش و همان کاسه...
باید که زین پس، بنویسم، مُهرکنم
بچسبانم روی پیشانیم
این جمله را که "دوستت دارم"
تا این بار ببینی و باور کنی
چون که شنیدن بی اثر شده،
و این یعنی، تغییر تاکتیک!
یادت
چنان انرژی به من می دهد
که اشتون و ظریف هم رویش دعوا دارند!
چیزی در حد
انرژی هسته ای!
مرگ
چه طعم شیرینی داشت!
وقتی تو از من دوری
پی نوشت:
دیشب، میم نون تا حد مرگ رفت!
خِچ..خِچ...خِچ...!
نترس! آدم که از صدای چَنگ انداختن خودش نمی ترسد!
چه؟!
انکار میکنی؟!
اگر شده کار را به پلیس بازی و اثر انگشت هم بکشانم،
ولی ثابت میکنم که این خراشهای روی قلبم
باعثش تویی، تو!
من که می دانم
عشق منهای تو، یعنی کشک، یعنی درد!
پس لطف کن
کمتر کشک و درد به خوره ام بده، خداجون
باشد؟!
سهم تو از من یک دنیا محبت؛
سهم من از تو
جا نشدن در لیست مخاطبان تلفن همراهت!!!
انصاف هم خوب چیزی است، عزیزم...!
باشد، حالا که نمی خواهی مرا، قبـول! حـرفی نیست!
من می شوم برای تو،
همان بــرگ ریــزان پاییـــز!
فقط...، فقط می شود لطفی کنی؟!
"بگذار،
ریزش که می کنم از تو، سبزِسبز باشم...! "
ها؟! چه شد جوابم؟! می توانی؟!!!
باهم
آنقدر شیرین بودیم که دل هرگرگی را می زدیم!
رفتم،
حالا خوردنی تر شدی...!
بکِش، بی من بودن را... ، قدر شیرینی را ندانستی، حالا گرگ ها در کمینند!
خواستم همه چیزش باشم،
و او همه چیزم!
اما کم کم متوجه شدم
برای داشتنش ، راهی ندارم
جز عقب نشینی...!