میـم نـون

آنچه که میرسد به ذهنـم!

میـم نـون

آنچه که میرسد به ذهنـم!

میـم نـون

----- امسال هم طلبیدی، و چ طلبیدنی! ------
-
-
فقط یک نکته:
اینجا چیزی کپی از جایی نیست،
هرچه هست و می بینید مال همینجاست

بروز رسانی با پیامک
  • ۳ ارديبهشت ۹۲ , ۰۳:۰۵
    شارژ!
  • ۴ فروردين ۹۲ , ۰۲:۱۳
    غریب
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
پیوندها

بوی بد!

دوشنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۱، ۱۱:۳۷ ق.ظ

چه حس بدیست

وقتی که نزدیک کسی میشوی برای کمک به او

برای آنکه دوستش داری

برای آنکه خودش هم خواست

ولی وقتی نزدیک میشوی تو را طَرد می کند و عقب میرود

و برای عقب رفتنش چه دلیلها که نمی آورد

و آن موقع است که تو فقط در ذهنت این می گذرد:

آیا " بوی بد " می دادم که او از من دور شد؟؟!!

----------------------------

پی نوشت:

منظور از نزدیکی و بوی بد جسمی و مادی نیست ، معنوی است

  • ۹۱/۱۰/۲۵
  • میم نون

عاشقانه

نظرات  (۴)

سلام داش ممد
این اون ترسی نیست که ازش حرف میزنی.....!
از ما گفتن بود...
راستی شعرو تونستی پیدا کنی؟
پاسخ:

سلام

حقیقتش الان داستان و اون شعر رو خوندم

حق با تویه، الان فهمیدم که چی میگی!

داستان من داستان پیچیده ایه.

البته آب از سر من گذشت!!!

مایلم که حتما بیشتر حرف بزنیم باهم،

 

ohhhhhhhhhh...i,m sory....
مثل اینکه من به یه وبلاگ شعر نیومده بودم
درسته؟

داداش مثل اینکه داری خراب میکنی..
فقط لازمه یه کم بیشتر وارد بشی...
مییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییکشدت!
بهت قول میدم نمیزاره نفس بکشی!!!
من تقریبا تمام وبلاگتو خوندم
............

داستان وحشی بافقی رو شنیدی؟
با اون شعر معروفش...
دوستان شرح پریشانی من گوش کنید
داستان غم پنهانی من گوش کنید
شرح این آتش جانسوز نگفتن تا کی
سوختم ، سوختم این راز نهفتن تا کی...

اگه تونستی داستانشو گیر بیار و بخون
اونوخت اگه دوباره خواستی ادامه بده
البته اینم بگم که متاسفانه این شعر الان سانسور شدس

اگه ادامه بدی مثه ((شیخ شهر)) میشی...
مواظب خودت باش
این غرق شدن تو لجن زاره...
هرچند میدونم که هیچوقت به خودت اجازه نمیدی که حتی یه فکر کوچولوی بد بکنی
اما این ((آتش)) این حرفا حالیش نیست
اون شعرو بخون بعد شاید فردا بیشتر باهم صحبت کردیم
البته اگه خودت خواستی...
پاسخ:
نه داداش
ترسی ندارم، حواسم هم هست!
ممنون
قشنگ مینویسی...
ازت خوشم اومد...
آپ کردی خبرم کن!

پاسخ:
لطف داری شما
حتما

این روزها پیرمرد درونم با ریش های بلند سفیدش کنار جوی آب مینشیند و تمام روز سکوت میکند و خیلی برایش فرقی ندارد که زمستان است یا تابستان، آب روشن و شفاف است یا تیره و خزه بسته، درختها هنوز شکوفه میدهند یا نه! فقط لبخند میزند.

پاسخ:
زیبا بود

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">