" من کجا و کربلا کجا "
این جمله
هم تنها جواب من بود
به سوال دیگران برای کربلا نرفتنم؛
و هم یک اعتراف
برای کم لیاقتی ام
- ۱۰ نظر
- ۲۲ آذر ۹۳ ، ۰۰:۲۲
" من کجا و کربلا کجا "
این جمله
هم تنها جواب من بود
به سوال دیگران برای کربلا نرفتنم؛
و هم یک اعتراف
برای کم لیاقتی ام
همیشه زمین میزنند آدم را
عادت های بد؛
مثلاً همین عادت من
به دوست داشتن تو!
گفتی فراموشت کنم،
تلاش کردم،
اما نشد
خودت نقض کردی
با هرشب آمدنت
به خوابم...!
آقای من، کاش سال فرهنگ اعلام نمی کردی
یک عده لاشخور فقط تظاهر می کنند
به فدایی بودن سید علی و امرش
و بویی از فرهنگ نبرده اند
اینها می آیند و نابود می کنند فرهنگ را
و منزوی می کنند همان جوانان فعال فرهنگی را...
چشمت را می بندی بر گناه دیگران،
ولی گناه می پنداری "محبت" مرا...
بی اعتمادی
معنایی جز این نمی دهد!
مرگ
چه طعم شیرینی داشت!
وقتی تو از من دوری
پی نوشت:
دیشب، میم نون تا حد مرگ رفت!
این روز ها،
مغز ما بی شباهت نیست به پوک بودن!
هرچه تلاش میکنیم برای آمدن یک جمله به ذهن
بی فایده است؛
از شما چه پنهان، تمام احساسم این است
که گُم کرده ام خودم را، در خودم...!
پی نوشت:
شاید برای رهایی از این وضعیت، روی آوردم به خاطره نویسی، شاید...
سهم تو از من یک دنیا محبت؛
سهم من از تو
جا نشدن در لیست مخاطبان تلفن همراهت!!!
انصاف هم خوب چیزی است، عزیزم...!
باشد، حالا که نمی خواهی مرا، قبـول! حـرفی نیست!
من می شوم برای تو،
همان بــرگ ریــزان پاییـــز!
فقط...، فقط می شود لطفی کنی؟!
"بگذار،
ریزش که می کنم از تو، سبزِسبز باشم...! "
ها؟! چه شد جوابم؟! می توانی؟!!!
باهم
آنقدر شیرین بودیم که دل هرگرگی را می زدیم!
رفتم،
حالا خوردنی تر شدی...!
بکِش، بی من بودن را... ، قدر شیرینی را ندانستی، حالا گرگ ها در کمینند!
خدایا
از حسـادت دوستـان
به تو پناه می برم!
خدایا
لطفاً کاری کن،
که دیگر در لباس دوست نباشند ، برای من...!
اینگونه، رنجش دیدن این حسادت ها کمتر است!
پی نوشت:
شاید بزودی نوشتم، که چه شده این را نوشتم!
پی نوشت:
مدت هاست، شارژر زندگی من، دیگر تمایلی به شارژ کردنم ندارد!
هوا گرم شد و
کـولـر گـازی هم روشن شد!
کاش من هم حداقل فصلی هم که شده، روشن می شدم!
حرکـتی، تغییری، تلاشی، اراده ای...!!!
اینجاست که حتی به این کولر گازی هم،
حسودی میکنم!!!
خدایا،
تعویضم کن،
در این زمین بندگی...!
دویدن و جنگیدن در همه ی 90 دقیقه برایم سخت است!!!
"فــــــــــــــــــــــــــــــــردا ، باید شروع کنم، خسته شده ام ، باید متفاوت شوم ، باید...! "
این کلمات رنگارنگ شده تکــــرار لحظه لحظه های من،
خسته شدم از این تکــــرار،
اصلاً انگار دارد بــاورم می شود کـه این تکـــرارها برایــم ابدیست...!
این دقیقاً همان چیزی است که ترسش وجودم را فراگرفته./
چه رابطه عجیبی شده،
تا دیروز دوستش داشتم برای اینکه خودم را مصلح می دانستم؛
حالا او شده
انگیزه ای برای ترک ناخالصی ها از خودم!!!
خواستم "فرشته نجات" او باشم، اما او "فرشته نجات" من شد!
بی خیال اینکه چه گفت!
فقط یـــک دلخوشـی نصیبم شد،
اینکه بعد از مدتها
اسمش سرلیست پیامک های ورودی شد...!!!
همین./
کاش جای این عابر بانک بودم!
آن موقع حداقل برای گرفتن یارانه ات
سری به من میزدی...!
در خیابان من تنها زیر باران زیر ابر، سنگفرش ها را تعقیب می کنم
تا شاید در مغازه ای نوری پیدا کردم / شاید امیدی / شاید خوشحالی...
ولی انگار مردم لبخندشان با زهر آمیخته است
مــردم همه می خندند / نه بهم می خندند نه باهم مــی خندند!
مردم سرهاشان پایین،چشمهاشان بسته، بزمین می خندند!
ای کاش هیروشیما اینجا بود! / ایکاش چشمان مردم ما چون بادام بود...
پی نوشت:
این شعر رو یکی از شاگردای خوبم به نام امیرمحتشم گفته. دوم دبیرستانه و استعداد فوق العاده ای داره.
نمی دونم چرا شعرش اینقدر با نا امیدی آمیختست!
یه موقع میگم شاگرد خیال نکنید خودم 40 سالمه!!! نه ، بنده 19 و اندی سالمه و این آقا محتشم شاگردم توی مسجده.
چه " سـیـبـل " خوبی شدم این روزها
همه لذت می برند من را نشانه بگیرند...!
پی نوشت:
از شانس بدم، همیشه هم به هدف می زنند!
خدایا به این چه بگویم؟!
حتی بابت گناه هایی که نکردم،
و فقط در ذهنم بوده
مجازاتم می کنی!
اسمش را اوج دوست داشتنت بزارم یا نفرتت از من...؟!
دو سه تا بوق زد تا توجه من رو به خودش جلب کنه
برگشتم و نگاش کردم، یه 206 سفید و تمیز با یه راننده جوون و خوشتیپ، ازم پرسید:
مهندس ببخشید پمپ بنزین کجاست؟! - الکی هم مهندسمون کرد -
راهنماییش کردم و رفت
و حتی حاضر نشد برا تشکر یه بوق هم بزنه!!!
بوق قبل از نیاز و بی بوقی بعد از رسیدن به خواسته!
اونجا بود که سریع رفتم تو فکر و پیش خودم گفتم:
آره والا ، زندگی هم همیطوره، ولت نمیکنن آدما تا وقتی که کارشون باهات راه میفته؛
تو هم خیال می کنی خیلی دوستت دارن!
خوب گولت میزنن، مثل همین آقا راننده که مفتی مفتی مهندسم کرد!
ولی وقتی که دیگه نیازی بهت ندارن هیچ...
عجب روزگاریه...
----------------------------
پی نوشت:
امروز صبح داشتم پیاده میرفتم سر کلاس که اینطور شد.
می گوید: وقتی تو را عزیزترین خطاب می کردم از روی "عــــــــــــــــــــــــــادت" بود!
حالا که حیوان خطابم می کند،
خودم را آرام می کنم و دلداری میدهم!
که حتماً این تنفر هم
از روی "عـــــــــــــــــــــادت" است!!!
پس می گذرد...
-----------------------------
پی نوشت:
اما نمی دانم چرا این عادت " تنفر" تمام شدنی نیست!!!
دقیقاً دعوتنامه ای که امام رضا(ع) برام فرستاد رو لمس کردم!!!
ولی نتونستم برم،
و تنها دلیلش، " کم لیاقتیم " بود!
--------------------------------------
پی نوشت:
دیروز بعد از ظهر گوشیم زنگ خورد،
برداشتم، از سپاه و طرح صالحین بود، گفت که دوره ی تخصصی هست توی مشهد ما مشخص کردیم که شما از طرف شهرستانمون به این دوره برید، همه کاراش هم انجام دادیم ، فردا هم حرکته!
اما...
اما از کم لیاقتی خودم ، فقط خودم خبر داشتم!!!
"شما " بودنم
تبدیل شد به " تو " بودن!
که برسیم به اینجا و به من بگوید:
تو در هیچ جای زندگی من نیستی ،
وای بر من، لعنت به من ؛
حرام کردم آن همه شخصیتم را برای هیچ...!
خاک بر سر کسانی که در عشق کوچک کنند خودشان را...
اولین خاک بر سر خودم!
کوچک کردم خودم را...
خدا رحمت کند " تالس " را !!!
چه نظریه ی بی نظیری داد برای این جهان هستی؛
راست می گفت، اینجا همه چیز آبکی است!
معرفتهای آبکی ، مردانگی های آبکی ، عشق های آبکی... !!!
--------------------------------------------------
پی نوشت:
مرحوم تالس!(دانشمند یونانی) معتقد بود جهان هستی از آب تشکیل شده.