گفتی فراموشت کنم،
تلاش کردم،
اما نشد
خودت نقض کردی
با هرشب آمدنت
به خوابم...!
- ۸ نظر
- ۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۷:۲۰
گفتی فراموشت کنم،
تلاش کردم،
اما نشد
خودت نقض کردی
با هرشب آمدنت
به خوابم...!
امتحان،امتحان
و استرس برای نمره از جناب استاد ./
آزمایش،آزمایش
دست و پا شکسته و ناقص!
اما خیال راحت که در بهشتیم از جانب خدا! ./
هه...!
همین برایم کافیست
که بفهمم
هنوز آدم نشده ام!
جنس داریم تا جنس
یک دلتنگی از جنس "درد"
یک دلتنگی از جنس "حرف"
اولی مثل من
دومی مثل تو...!
هی فلانی!
روزگار رفیق دُنگ من است!
خودش به تو خواهد داد نشان
پاسخ همه این نامردی هایت را...
آسان آمدیم و
عادت کردیم به کنار هم بودن
و چه سخت است
عادت کردن
به کنار هم نبودن!
پی نوشت:
دیشب، خداحافظی از برادرانم(شاگردانم)
کمی الگوگیری بود از عین لام
دیشب یک آخوند دولتی می گفت،
روحانیت باید در خدمت فرمانده ها باشند!
این بیچاره یادش رفته بود
روحانی فقط در خدمت خداست...
آقای من، کاش سال فرهنگ اعلام نمی کردی
یک عده لاشخور فقط تظاهر می کنند
به فدایی بودن سید علی و امرش
و بویی از فرهنگ نبرده اند
اینها می آیند و نابود می کنند فرهنگ را
و منزوی می کنند همان جوانان فعال فرهنگی را...
شرمنده آقا،
فرمودی "جوانان فعال فرهنگی به طور جدی به کار خود ادامه دهند"
اما نمی گذارند
تمام دردهای این سنگینی روی دلم
به کنار
فقط کاش می شد
وزن کنم این سنگینی را؛
راستی،
چند کیلویی؟!!!
شاید دیگر "کمیل" نخوانم!
عادت ندارم
به این همه حقارت...!
پی نوشت:
و چه بد که ندارم!
این که مرا نشناختی،
ترکیب شد با دلبستگیهایت
نتیجه اش شد
بی اعتمادی به من!
همراهی،
انگیزه می خواهد عزیزم!
غیر از این باشد
دور نیست وقتی که همین خودت
متهمم کنی
به همراه "نیمه راه" بودن!
یک دوست، سال به سال هم نمی بیند تو را
اما دلسوز است برایت؛
دوستی هم داری، هرشب جلوی چشمانت
ولی چه نارو ها که پشت آن چهره رفاقت خوابیده نیست!
این یعنی
اختلاف از زمین تا آسمان
در مقدار معرفت!
بیچاره!
همیشه خیال میکرد تصمیم ها را با عقلش می گیرد
اما واقعیت چیز دیگری بود
"جَوّ " شده بود تصمیم گیرنده!
و هر لحظه چرخش و نرمش
آن هم نه از نوع قهرمانانه اش!
و اینگونه بی اعتماد و بی اعتبار شد، پیش همه!
مرگ
چه طعم شیرینی داشت!
وقتی تو از من دوری
پی نوشت:
دیشب، میم نون تا حد مرگ رفت!
من که می دانم
میرسی به همه این حرفها،
اما یادت باشد
خفه کردم خودم را
برای زودتر رسیدنت!
خِچ..خِچ...خِچ...!
نترس! آدم که از صدای چَنگ انداختن خودش نمی ترسد!
چه؟!
انکار میکنی؟!
اگر شده کار را به پلیس بازی و اثر انگشت هم بکشانم،
ولی ثابت میکنم که این خراشهای روی قلبم
باعثش تویی، تو!
همه از تو می خواهند، باز کنی گره ها را، حالا من چیزی می خواهم، برعکس!
آقا، لطفی کن و این یک گره را باز نـکن!
منظورم را که میدانی
همان تابستانهایم که با عطر حرمت گره خورده را می گویم...
پی نوشت:
شش تابستان است بدون وقفه، دعوتم میکنی، آن هم به برکت مسجد
امسال هفتمین تابستان و لحظه شماری میکنم، برای روز ولادتت، درحرمت...
این روز ها،
مغز ما بی شباهت نیست به پوک بودن!
هرچه تلاش میکنیم برای آمدن یک جمله به ذهن
بی فایده است؛
از شما چه پنهان، تمام احساسم این است
که گُم کرده ام خودم را، در خودم...!
پی نوشت:
شاید برای رهایی از این وضعیت، روی آوردم به خاطره نویسی، شاید...
سهم تو از من یک دنیا محبت؛
سهم من از تو
جا نشدن در لیست مخاطبان تلفن همراهت!!!
انصاف هم خوب چیزی است، عزیزم...!
این آقا از همان سال اول
که حرف از بقالی سرکوچه منزلشان زد
فهمیدم نمی فهمد، درد مردم را...!!!
پی نوشت:
عمو محمود آمد تلویزیون ، تا بگوید گلستان کردم مملکت را...!
(دوستان عزیز چندنکته توضیحاتی رو در ادامه مطلب دنبال کنند)
باشد، حالا که نمی خواهی مرا، قبـول! حـرفی نیست!
من می شوم برای تو،
همان بــرگ ریــزان پاییـــز!
فقط...، فقط می شود لطفی کنی؟!
"بگذار،
ریزش که می کنم از تو، سبزِسبز باشم...! "
ها؟! چه شد جوابم؟! می توانی؟!!!
دیشب،
عروسی جلیل بود!
و او، اینگونه نامش را ثبت کرد
به عنوان اولین شاه داماد از میان دوستانم...!
مبارکش...
پی نوشت:
خودش آمد، چند روز پیش، درب منزل، برای دادن کارت دعوت ، دستش درد نکند، ولی حیف... ، نشد که برم...!
خدایا
از حسـادت دوستـان
به تو پناه می برم!
خدایا
لطفاً کاری کن،
که دیگر در لباس دوست نباشند ، برای من...!
اینگونه، رنجش دیدن این حسادت ها کمتر است!
پی نوشت:
شاید بزودی نوشتم، که چه شده این را نوشتم!
از مناظره سیاسی و آخر،
بخصوص اینکه دیدم هر چهار اصولگرا به هم دیگر می پریدند!
فهمیدم حرف آقا محسن را...!
پی نوشت:
آقا محسن در مناظره دوم(فرهنگی): در این مملکت اصلاح طلبان با اصولگراها و حتی اصولگراها با هم نمی توانند زندگی کنند!
کم عقل ها، آنان که مدتها عادت کرده اند، به جای پشتیبان بودن رهبری، پشت آن قایم می شوند؛
استاد شده اند در سوء استفاده از کلام آقا،
حالا هر که انتقاد کند،
می گویند، ضد ولایت فقیه است!
می گویند، آقا فرموده سیاه نمایی نکنید...!
پی نوشت:
امام خامنه ای در سالروز رحلت امام(14 خرداد 92):
نامزدهاى محترم در این برنامههاى عمومى، خب زبان به نقد و انتقاد باز میکنند؛ این حق آنها است؛ میتوانند از هر چیزى که مورد انتقاد آنها است، انتقاد کنند؛ منتها توجه کنند که انتقاد باید به معنى عزم و نیت براى پیمودن آیندهى پرتلاش و افتخارآمیز باشد، نه به معناى سیاهنمائى و منفىبافى و بىانصافى؛ به این نکته توجه کنند. من به هیچ کس نظر ندارم. از همین ساعت، رسانههاى بیگانه با غیظ و غرضورزى خواهند گفت: فلانى نظر به زید یا به عمرو یا به بکر یا به خالد داشت. این، خلاف واقع است؛
انتخابات شورای شهر،
هیچ سودی هم نداشته باشد،
آثار تربیتی فراوانی برای کاندیدها دارد!
چون که در این مدت، خوب یاد می گیرند و تمرین می کنند،
سلام کردن را، مسجد آمدن را، نماز جمعه آمدن را، انفاق را، خوش اخلاقی را، خاکی بودن را ، ...!!!
پی نوشت:
البته اونایی که توی شهرای کوچیک مثل شهرما زندگی میکنن بهتر حرف منو می فهمن.
اینکـه نمی نـویسم، بـرای این است که
قدرت توصیف حال و روزم را ندارم...!
نه قدرتی و نه تسلطی!!!
پی نوشت:
از دوستانی که هر روز سر میزنن اینجا و می بینن مطلب جدیدی نیست شرمنده ام
قول میدم جبران کنم، بزودی...