همیشه زمین میزنند آدم را
عادت های بد؛
مثلاً همین عادت من
به دوست داشتن تو!
- ۴ نظر
- ۱۸ آذر ۹۳ ، ۰۰:۳۸
همیشه زمین میزنند آدم را
عادت های بد؛
مثلاً همین عادت من
به دوست داشتن تو!
گفتی فراموشت کنم،
تلاش کردم،
اما نشد
خودت نقض کردی
با هرشب آمدنت
به خوابم...!
هرچه میکنم
همان خودتی!
اصلا من شک دارم
به آدم بودنت!
پی نوشت:
خر عیسی گرش به مکه برند چون بیاید هنوز خر باشد!
من سرگرم تو،
اما سردی میکنی و
یخ میزنی دست و پایم را
تازه فهمیدم
این روش توست
برای سرسرد کردنم!
جنس داریم تا جنس
یک دلتنگی از جنس "درد"
یک دلتنگی از جنس "حرف"
اولی مثل من
دومی مثل تو...!
هی فلانی!
روزگار رفیق دُنگ من است!
خودش به تو خواهد داد نشان
پاسخ همه این نامردی هایت را...
راست میگفتی،
وقت وداع
هم بغض کرده بودم
و هم اشکها حلقه زده بودند پشت پلک
پی نوشت:
دیشب، خداحافظی از برادرانم(شاگردانم)
من صبر میکنم،
در مقابل دق دادن های تو
اینگونه میدهم
کفاره گناهانم را
چشمت را می بندی بر گناه دیگران،
ولی گناه می پنداری "محبت" مرا...
بی اعتمادی
معنایی جز این نمی دهد!
دوست داشتن تو
گناهی شد
نابخشودنی؛
و راهی شد
بی برگشت
حالا من ماندم و گناه و راهی که باید رفت...
تمام دردهای این سنگینی روی دلم
به کنار
فقط کاش می شد
وزن کنم این سنگینی را؛
راستی،
چند کیلویی؟!!!
بارها که میخواستم محکوم کنم
عقلم را
در دادگاه دل،
موفق نشدم
و همه ی دلیل آن،
داشتن وکیلی چون "وجدان" بود!
پی نوشت: وجدان وکیل عقل
باید که زین پس، بنویسم، مُهرکنم
بچسبانم روی پیشانیم
این جمله را که "دوستت دارم"
تا این بار ببینی و باور کنی
چون که شنیدن بی اثر شده،
و این یعنی، تغییر تاکتیک!
مرگ
چه طعم شیرینی داشت!
وقتی تو از من دوری
پی نوشت:
دیشب، میم نون تا حد مرگ رفت!
من که می دانم
میرسی به همه این حرفها،
اما یادت باشد
خفه کردم خودم را
برای زودتر رسیدنت!
خِچ..خِچ...خِچ...!
نترس! آدم که از صدای چَنگ انداختن خودش نمی ترسد!
چه؟!
انکار میکنی؟!
اگر شده کار را به پلیس بازی و اثر انگشت هم بکشانم،
ولی ثابت میکنم که این خراشهای روی قلبم
باعثش تویی، تو!
من که می دانم
عشق منهای تو، یعنی کشک، یعنی درد!
پس لطف کن
کمتر کشک و درد به خوره ام بده، خداجون
باشد؟!
سهم تو از من یک دنیا محبت؛
سهم من از تو
جا نشدن در لیست مخاطبان تلفن همراهت!!!
انصاف هم خوب چیزی است، عزیزم...!
این زبان، شده تنها عضو فعال برای ظهورت؛
دل و دست و پا که هیچ...!
گله دارم از خودم!
انگار نه انگار...
پی نوشت:
اللهم عجل لولیک الفرج (باز هم که شد، زبان!)
باشد، حالا که نمی خواهی مرا، قبـول! حـرفی نیست!
من می شوم برای تو،
همان بــرگ ریــزان پاییـــز!
فقط...، فقط می شود لطفی کنی؟!
"بگذار،
ریزش که می کنم از تو، سبزِسبز باشم...! "
ها؟! چه شد جوابم؟! می توانی؟!!!
باهم
آنقدر شیرین بودیم که دل هرگرگی را می زدیم!
رفتم،
حالا خوردنی تر شدی...!
بکِش، بی من بودن را... ، قدر شیرینی را ندانستی، حالا گرگ ها در کمینند!
دیشب،
عروسی جلیل بود!
و او، اینگونه نامش را ثبت کرد
به عنوان اولین شاه داماد از میان دوستانم...!
مبارکش...
پی نوشت:
خودش آمد، چند روز پیش، درب منزل، برای دادن کارت دعوت ، دستش درد نکند، ولی حیف... ، نشد که برم...!
خواستم همه چیزش باشم،
و او همه چیزم!
اما کم کم متوجه شدم
برای داشتنش ، راهی ندارم
جز عقب نشینی...!
پی نوشت:
مدت هاست، شارژر زندگی من، دیگر تمایلی به شارژ کردنم ندارد!
چه رابطه عجیبی شده،
تا دیروز دوستش داشتم برای اینکه خودم را مصلح می دانستم؛
حالا او شده
انگیزه ای برای ترک ناخالصی ها از خودم!!!
خواستم "فرشته نجات" او باشم، اما او "فرشته نجات" من شد!
بی خیال اینکه چه گفت!
فقط یـــک دلخوشـی نصیبم شد،
اینکه بعد از مدتها
اسمش سرلیست پیامک های ورودی شد...!!!
همین./
کاش جای این عابر بانک بودم!
آن موقع حداقل برای گرفتن یارانه ات
سری به من میزدی...!
چه " سـیـبـل " خوبی شدم این روزها
همه لذت می برند من را نشانه بگیرند...!
پی نوشت:
از شانس بدم، همیشه هم به هدف می زنند!
شاید او هنوز در کودکى خود سیر می کند و از شوق بازى فرق دل با توپ را نمیداند،
شاید هم "چهل تیکه" بودن دلم باعث این تشابه شد!!!
.:: شرمنده که پی نوشت بیشتر از خود نوشته است! ::.
می گوید: وقتی تو را عزیزترین خطاب می کردم از روی "عــــــــــــــــــــــــــادت" بود!
حالا که حیوان خطابم می کند،
خودم را آرام می کنم و دلداری میدهم!
که حتماً این تنفر هم
از روی "عـــــــــــــــــــــادت" است!!!
پس می گذرد...
-----------------------------
پی نوشت:
اما نمی دانم چرا این عادت " تنفر" تمام شدنی نیست!!!