" من کجا و کربلا کجا "
این جمله
هم تنها جواب من بود
به سوال دیگران برای کربلا نرفتنم؛
و هم یک اعتراف
برای کم لیاقتی ام
- ۱۰ نظر
- ۲۲ آذر ۹۳ ، ۰۰:۲۲
" من کجا و کربلا کجا "
این جمله
هم تنها جواب من بود
به سوال دیگران برای کربلا نرفتنم؛
و هم یک اعتراف
برای کم لیاقتی ام
همیشه زمین میزنند آدم را
عادت های بد؛
مثلاً همین عادت من
به دوست داشتن تو!
دیوانه
به کسی چون من گویند!
که با کارهایم
گیرانداختم خودم را
بین دو خاکریز خدا و شیطان
و آن وسط
از دوطرف تیر میخورم!
پی نوشت:
خدایا،جسارتی به من عطاکن، برای ملحق شدن به خاکریزت!
مدت هاست
شیطان
بازنشسته شده
و شغل شریفش(!) را
تقدیم کرد
به دخترک های بی حجاب کف خیابان!
و این یعنی
اشتغالزایی شیطان!
امتحان،امتحان
و استرس برای نمره از جناب استاد ./
آزمایش،آزمایش
دست و پا شکسته و ناقص!
اما خیال راحت که در بهشتیم از جانب خدا! ./
هه...!
همین برایم کافیست
که بفهمم
هنوز آدم نشده ام!
ملکه برای تو
کسی است
که تو را گدا هم نمیکند!
لطفاً بفهم!
پی نوشت:
همه دردم، همین!
جنس داریم تا جنس
یک دلتنگی از جنس "درد"
یک دلتنگی از جنس "حرف"
اولی مثل من
دومی مثل تو...!
چشمت را می بندی بر گناه دیگران،
ولی گناه می پنداری "محبت" مرا...
بی اعتمادی
معنایی جز این نمی دهد!
بارها که میخواستم محکوم کنم
عقلم را
در دادگاه دل،
موفق نشدم
و همه ی دلیل آن،
داشتن وکیلی چون "وجدان" بود!
پی نوشت: وجدان وکیل عقل
همراهی،
انگیزه می خواهد عزیزم!
غیر از این باشد
دور نیست وقتی که همین خودت
متهمم کنی
به همراه "نیمه راه" بودن!
در بودجه بندی دل
کم گذاشتم برای ساختنم،
خدایا
کاش می شد من هم به نشانه ی اعتراض
استعفا دهم از بندگی!
پی نوشت:
من که می دانم
میرسی به همه این حرفها،
اما یادت باشد
خفه کردم خودم را
برای زودتر رسیدنت!
گهگاهی هم که کمی خوب می شوم
چه می نازم به خودم!
یادم می رود که این خوب شدن، وظیفه ای بیش نیست!
لعنتی این نفس..!!!
انتخابات شورای شهر،
هیچ سودی هم نداشته باشد،
آثار تربیتی فراوانی برای کاندیدها دارد!
چون که در این مدت، خوب یاد می گیرند و تمرین می کنند،
سلام کردن را، مسجد آمدن را، نماز جمعه آمدن را، انفاق را، خوش اخلاقی را، خاکی بودن را ، ...!!!
پی نوشت:
البته اونایی که توی شهرای کوچیک مثل شهرما زندگی میکنن بهتر حرف منو می فهمن.
پی نوشت:
مدت هاست، شارژر زندگی من، دیگر تمایلی به شارژ کردنم ندارد!
شب های فاطمیـه هم تمام...
حالا ، هنــر می خواهد،
نگه داشتن این حــال و هـــوا...
پی نوشت:
بهترین فاطمیه عمرم را سپری کردم، یک کوله پشتی پر از توشه،
حالا وقتی است که باید هنرم را نشان دهم برای مواظبت از این توشه ها...
این حرکت نکــردن، این آرامــش،
بــرای یک شــروع طـــوفـانی است...!
تمـــام دلخـــوشی من به آینــــده شده همین./
پی نوشت:
این یعنی، آرامش قبل از طوفان...
هوا گرم شد و
کـولـر گـازی هم روشن شد!
کاش من هم حداقل فصلی هم که شده، روشن می شدم!
حرکـتی، تغییری، تلاشی، اراده ای...!!!
اینجاست که حتی به این کولر گازی هم،
حسودی میکنم!!!
خدایا،
تعویضم کن،
در این زمین بندگی...!
دویدن و جنگیدن در همه ی 90 دقیقه برایم سخت است!!!
ساعت،6 صبح ؛ هوا، تاریـک؛
صدای جیک جیک گنجشکها، کر میکند گوش فلک را؛
فریاد می زنند، دلسوزانه می گویند:
"بیدار شوید، بیدار شوید که مبادا از قطار بندگی جا بمانید...! "
و این اولین باری است که زبان یک حیوان را می فهمم!!!
"فــــــــــــــــــــــــــــــــردا ، باید شروع کنم، خسته شده ام ، باید متفاوت شوم ، باید...! "
این کلمات رنگارنگ شده تکــــرار لحظه لحظه های من،
خسته شدم از این تکــــرار،
اصلاً انگار دارد بــاورم می شود کـه این تکـــرارها برایــم ابدیست...!
این دقیقاً همان چیزی است که ترسش وجودم را فراگرفته./
چه رابطه عجیبی شده،
تا دیروز دوستش داشتم برای اینکه خودم را مصلح می دانستم؛
حالا او شده
انگیزه ای برای ترک ناخالصی ها از خودم!!!
خواستم "فرشته نجات" او باشم، اما او "فرشته نجات" من شد!
بازم بگم که یه موقع شاگرد که میگم خیال نکنید خودم 40 سالمه!!! نه ، بنده 19 و اندی سالمه
خدایا!
مرا از چه جنسی آفریدی؟!
هیچ چیز به من نمی چسبد!
گنــاه کردنم ، مایه ی سرشکستگی ام می شود؛
و خوبی ام ، مایه ی غــــرور!
سرشکستگی نابود و ناامیدم می کند و غرور هدیه شیطان است به من!
چه کنم...؟!
تکلیفم... چیست؟!
پی نوشت:
مثلاً بعد از مدتها توفیقی می شود و نماز شبی می خوانیم،اولین چیزی که به ذهنمان می آید این است:
آفرین، حتما خیلی خوب هستم و بی عیب هستم که نماز شب نصیبم شد!!! و این تازه شروع ماجراست...!
شاید او هنوز در کودکى خود سیر می کند و از شوق بازى فرق دل با توپ را نمیداند،
شاید هم "چهل تیکه" بودن دلم باعث این تشابه شد!!!
.:: شرمنده که پی نوشت بیشتر از خود نوشته است! ::.
محبت بیش از اندازه استاد به شاگرد
او را " تـــبـــــــــدیـــــــــــــــل " می کند به
بلای جان استاد...!!!
-----------------------------
پی نوشت:
این روزها بلاهای زیادی ، جانم را گرفته اند!
مى شنوم اما باز به غفلت خود ادامه مى دهم...!
-----------------------------
پی نوشت:
وَ لَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا... (اعراف 179)
گوشها دارند که با آن نمیشنوند...!!! (ازویژگی های انسانهای دوزخی!)
ما بچه شیعه ها تو یه ایام خاص هست که چه بخوایم و چه نخوایم حال و هوامون ، حال هوای خدایی میشه،
مثلا ماه رمضون ، همین محرم و صفر و ...
آخ که دیشب چقدر سخت بود برام خداحافظی و تموم شدن محرم و صفر،
آخ که چقدر سخت بود برام در اوردن پیرهن مشکی و وداع با مجالس عزای آقا،
آخ که چقدر سخت بود...
عجیبه، آخه امشب بعد نماز تو جلسه برا شاگردام که داشتم صحبت میکردم بهشون میگفتم که بچه ها سعی کنین اگه تو این دوماه حتی اگه شده یه قدم به خدانزدیکتر شدین اون رو نگه دارین،
یه دفعه یکی از شاگردای خوبم ، آقا محمد گل اجازه گرفت و گفت:
- آقا چه فایده! یه قدمی هم که تو این دوماه اومدیم سمت خدا ، الان که دیگه محرم و صفر تموم شد ده قدم میریم عقبتر!!!!!
حرفش خیلی جالب و البته تلخ بود، هممون رو برد توی فکر اونجا بود که دعا کردم و گفتم:
- خدایا ، حال و هوای محرم و صفر را از ما نگیر... که شاگردام همه با هم گفتن: الهی آمین