(دوستان عزیز چندنکته توضیحاتی رو در ادامه مطلب دنبال کنند)
- ۲ نظر
- ۱۲ تیر ۹۲ ، ۰۰:۲۹
(دوستان عزیز چندنکته توضیحاتی رو در ادامه مطلب دنبال کنند)
باشد، حالا که نمی خواهی مرا، قبـول! حـرفی نیست!
من می شوم برای تو،
همان بــرگ ریــزان پاییـــز!
فقط...، فقط می شود لطفی کنی؟!
"بگذار،
ریزش که می کنم از تو، سبزِسبز باشم...! "
ها؟! چه شد جوابم؟! می توانی؟!!!
گهگاهی هم که کمی خوب می شوم
چه می نازم به خودم!
یادم می رود که این خوب شدن، وظیفه ای بیش نیست!
لعنتی این نفس..!!!
باهم
آنقدر شیرین بودیم که دل هرگرگی را می زدیم!
رفتم،
حالا خوردنی تر شدی...!
بکِش، بی من بودن را... ، قدر شیرینی را ندانستی، حالا گرگ ها در کمینند!
دیشب،
عروسی جلیل بود!
و او، اینگونه نامش را ثبت کرد
به عنوان اولین شاه داماد از میان دوستانم...!
مبارکش...
پی نوشت:
خودش آمد، چند روز پیش، درب منزل، برای دادن کارت دعوت ، دستش درد نکند، ولی حیف... ، نشد که برم...!
خدایا
از حسـادت دوستـان
به تو پناه می برم!
خدایا
لطفاً کاری کن،
که دیگر در لباس دوست نباشند ، برای من...!
اینگونه، رنجش دیدن این حسادت ها کمتر است!
پی نوشت:
شاید بزودی نوشتم، که چه شده این را نوشتم!
خواستم همه چیزش باشم،
و او همه چیزم!
اما کم کم متوجه شدم
برای داشتنش ، راهی ندارم
جز عقب نشینی...!
از صبح،
دهها پیامک آمده
که فضای انتخابات دوقطبی شده!
رای بدهید به جلیلی
که روحانی در نیاید!
در جوابشان گفتم:
عزیز من
به خدا
تلاش برای جلوه دادن دوقطبی بودن انتخابات،
توهین به شعور و انتخاب مردم است!
پی نوشت:
دیدند با گفتمان رای خوبی جمع نکردند،
جوسازی کردند و متوسل شدند
به دوقطبی بودن فضا!!!
مصاحبه با زنان و دخترانى که نیمى از موهایشان بیرون زده،
سیاست خوبیست براى کشاندن همه به پای صندوق های رای!
بى خیال ترویج بدحجابى آن هم در رسانه ملى!!!
و این دقیقا یعنى
فدا شدن " دیانت " براى سیاست،
چه دین فداکارى داریم...!
از مناظره سیاسی و آخر،
بخصوص اینکه دیدم هر چهار اصولگرا به هم دیگر می پریدند!
فهمیدم حرف آقا محسن را...!
پی نوشت:
آقا محسن در مناظره دوم(فرهنگی): در این مملکت اصلاح طلبان با اصولگراها و حتی اصولگراها با هم نمی توانند زندگی کنند!
کم عقل ها، آنان که مدتها عادت کرده اند، به جای پشتیبان بودن رهبری، پشت آن قایم می شوند؛
استاد شده اند در سوء استفاده از کلام آقا،
حالا هر که انتقاد کند،
می گویند، ضد ولایت فقیه است!
می گویند، آقا فرموده سیاه نمایی نکنید...!
پی نوشت:
امام خامنه ای در سالروز رحلت امام(14 خرداد 92):
نامزدهاى محترم در این برنامههاى عمومى، خب زبان به نقد و انتقاد باز میکنند؛ این حق آنها است؛ میتوانند از هر چیزى که مورد انتقاد آنها است، انتقاد کنند؛ منتها توجه کنند که انتقاد باید به معنى عزم و نیت براى پیمودن آیندهى پرتلاش و افتخارآمیز باشد، نه به معناى سیاهنمائى و منفىبافى و بىانصافى؛ به این نکته توجه کنند. من به هیچ کس نظر ندارم. از همین ساعت، رسانههاى بیگانه با غیظ و غرضورزى خواهند گفت: فلانى نظر به زید یا به عمرو یا به بکر یا به خالد داشت. این، خلاف واقع است؛
انتخابات شورای شهر،
هیچ سودی هم نداشته باشد،
آثار تربیتی فراوانی برای کاندیدها دارد!
چون که در این مدت، خوب یاد می گیرند و تمرین می کنند،
سلام کردن را، مسجد آمدن را، نماز جمعه آمدن را، انفاق را، خوش اخلاقی را، خاکی بودن را ، ...!!!
پی نوشت:
البته اونایی که توی شهرای کوچیک مثل شهرما زندگی میکنن بهتر حرف منو می فهمن.
دقت کردید؟! در اولین برنامه مناظره
دقیقاً همان کاندیدایی که برنامه نداشتند، تخصص نداشتند و فقط با کلمات بازی می کنند،
هیچ اعتراضی به شیوه مناظره نکردند!
شرایط مناظره به این شکل برای آنان عالی بود...!
سال 84 ، دوازده سالم بود، حق رای نداشتم ولی از اوضاع انتخابات کم و بیش سر در میوردم ،
انتخابات کشیده شد دور دوم، یک طرف هاشمی با اون عظمت ، طرف دیگه احمدی نژاد ناشناخته!
هر جور حساب میکردی این تقابل با هم جور در نمیومد.
چند روز مونده بود به انتخابات دور دوم ، تلفن خونه زنگ خورد...
اینکـه نمی نـویسم، بـرای این است که
قدرت توصیف حال و روزم را ندارم...!
نه قدرتی و نه تسلطی!!!
پی نوشت:
از دوستانی که هر روز سر میزنن اینجا و می بینن مطلب جدیدی نیست شرمنده ام
قول میدم جبران کنم، بزودی...
پی نوشت:
مدت هاست، شارژر زندگی من، دیگر تمایلی به شارژ کردنم ندارد!
سلام به همه دوستان که همیشه محبت دارن و با بازدید و نظردادنشون شرمندم می کنن.
شب های فاطمیـه هم تمام...
حالا ، هنــر می خواهد،
نگه داشتن این حــال و هـــوا...
پی نوشت:
بهترین فاطمیه عمرم را سپری کردم، یک کوله پشتی پر از توشه،
حالا وقتی است که باید هنرم را نشان دهم برای مواظبت از این توشه ها...
این حرکت نکــردن، این آرامــش،
بــرای یک شــروع طـــوفـانی است...!
تمـــام دلخـــوشی من به آینــــده شده همین./
پی نوشت:
این یعنی، آرامش قبل از طوفان...
مدتی است که ظاهراً بهار شده،
اما، فقط ظاهراً...!!!
.
دیگر بهاری نداریم
وقتی همه می دانیم
چند روز دیگر علی(ع) بی بهار می شود...
هوا گرم شد و
کـولـر گـازی هم روشن شد!
کاش من هم حداقل فصلی هم که شده، روشن می شدم!
حرکـتی، تغییری، تلاشی، اراده ای...!!!
اینجاست که حتی به این کولر گازی هم،
حسودی میکنم!!!
خدایا،
تعویضم کن،
در این زمین بندگی...!
دویدن و جنگیدن در همه ی 90 دقیقه برایم سخت است!!!
ساعت،6 صبح ؛ هوا، تاریـک؛
صدای جیک جیک گنجشکها، کر میکند گوش فلک را؛
فریاد می زنند، دلسوزانه می گویند:
"بیدار شوید، بیدار شوید که مبادا از قطار بندگی جا بمانید...! "
و این اولین باری است که زبان یک حیوان را می فهمم!!!
"فــــــــــــــــــــــــــــــــردا ، باید شروع کنم، خسته شده ام ، باید متفاوت شوم ، باید...! "
این کلمات رنگارنگ شده تکــــرار لحظه لحظه های من،
خسته شدم از این تکــــرار،
اصلاً انگار دارد بــاورم می شود کـه این تکـــرارها برایــم ابدیست...!
این دقیقاً همان چیزی است که ترسش وجودم را فراگرفته./
چه رابطه عجیبی شده،
تا دیروز دوستش داشتم برای اینکه خودم را مصلح می دانستم؛
حالا او شده
انگیزه ای برای ترک ناخالصی ها از خودم!!!
خواستم "فرشته نجات" او باشم، اما او "فرشته نجات" من شد!
بی خیال اینکه چه گفت!
فقط یـــک دلخوشـی نصیبم شد،
اینکه بعد از مدتها
اسمش سرلیست پیامک های ورودی شد...!!!
همین./