باهم
آنقدر شیرین بودیم که دل هرگرگی را می زدیم!
رفتم،
حالا خوردنی تر شدی...!
بکِش، بی من بودن را... ، قدر شیرینی را ندانستی، حالا گرگ ها در کمینند!
- ۴ نظر
- ۰۷ تیر ۹۲ ، ۱۰:۲۴
باهم
آنقدر شیرین بودیم که دل هرگرگی را می زدیم!
رفتم،
حالا خوردنی تر شدی...!
بکِش، بی من بودن را... ، قدر شیرینی را ندانستی، حالا گرگ ها در کمینند!
خدایا
از حسـادت دوستـان
به تو پناه می برم!
خدایا
لطفاً کاری کن،
که دیگر در لباس دوست نباشند ، برای من...!
اینگونه، رنجش دیدن این حسادت ها کمتر است!
پی نوشت:
شاید بزودی نوشتم، که چه شده این را نوشتم!
مصاحبه با زنان و دخترانى که نیمى از موهایشان بیرون زده،
سیاست خوبیست براى کشاندن همه به پای صندوق های رای!
بى خیال ترویج بدحجابى آن هم در رسانه ملى!!!
و این دقیقا یعنى
فدا شدن " دیانت " براى سیاست،
چه دین فداکارى داریم...!
کم عقل ها، آنان که مدتها عادت کرده اند، به جای پشتیبان بودن رهبری، پشت آن قایم می شوند؛
استاد شده اند در سوء استفاده از کلام آقا،
حالا هر که انتقاد کند،
می گویند، ضد ولایت فقیه است!
می گویند، آقا فرموده سیاه نمایی نکنید...!
پی نوشت:
امام خامنه ای در سالروز رحلت امام(14 خرداد 92):
نامزدهاى محترم در این برنامههاى عمومى، خب زبان به نقد و انتقاد باز میکنند؛ این حق آنها است؛ میتوانند از هر چیزى که مورد انتقاد آنها است، انتقاد کنند؛ منتها توجه کنند که انتقاد باید به معنى عزم و نیت براى پیمودن آیندهى پرتلاش و افتخارآمیز باشد، نه به معناى سیاهنمائى و منفىبافى و بىانصافى؛ به این نکته توجه کنند. من به هیچ کس نظر ندارم. از همین ساعت، رسانههاى بیگانه با غیظ و غرضورزى خواهند گفت: فلانى نظر به زید یا به عمرو یا به بکر یا به خالد داشت. این، خلاف واقع است؛
انتخابات شورای شهر،
هیچ سودی هم نداشته باشد،
آثار تربیتی فراوانی برای کاندیدها دارد!
چون که در این مدت، خوب یاد می گیرند و تمرین می کنند،
سلام کردن را، مسجد آمدن را، نماز جمعه آمدن را، انفاق را، خوش اخلاقی را، خاکی بودن را ، ...!!!
پی نوشت:
البته اونایی که توی شهرای کوچیک مثل شهرما زندگی میکنن بهتر حرف منو می فهمن.
پی نوشت:
مدت هاست، شارژر زندگی من، دیگر تمایلی به شارژ کردنم ندارد!
شب های فاطمیـه هم تمام...
حالا ، هنــر می خواهد،
نگه داشتن این حــال و هـــوا...
پی نوشت:
بهترین فاطمیه عمرم را سپری کردم، یک کوله پشتی پر از توشه،
حالا وقتی است که باید هنرم را نشان دهم برای مواظبت از این توشه ها...
این حرکت نکــردن، این آرامــش،
بــرای یک شــروع طـــوفـانی است...!
تمـــام دلخـــوشی من به آینــــده شده همین./
پی نوشت:
این یعنی، آرامش قبل از طوفان...
مدتی است که ظاهراً بهار شده،
اما، فقط ظاهراً...!!!
.
دیگر بهاری نداریم
وقتی همه می دانیم
چند روز دیگر علی(ع) بی بهار می شود...
هوا گرم شد و
کـولـر گـازی هم روشن شد!
کاش من هم حداقل فصلی هم که شده، روشن می شدم!
حرکـتی، تغییری، تلاشی، اراده ای...!!!
اینجاست که حتی به این کولر گازی هم،
حسودی میکنم!!!
خدایا،
تعویضم کن،
در این زمین بندگی...!
دویدن و جنگیدن در همه ی 90 دقیقه برایم سخت است!!!
ساعت،6 صبح ؛ هوا، تاریـک؛
صدای جیک جیک گنجشکها، کر میکند گوش فلک را؛
فریاد می زنند، دلسوزانه می گویند:
"بیدار شوید، بیدار شوید که مبادا از قطار بندگی جا بمانید...! "
و این اولین باری است که زبان یک حیوان را می فهمم!!!
"فــــــــــــــــــــــــــــــــردا ، باید شروع کنم، خسته شده ام ، باید متفاوت شوم ، باید...! "
این کلمات رنگارنگ شده تکــــرار لحظه لحظه های من،
خسته شدم از این تکــــرار،
اصلاً انگار دارد بــاورم می شود کـه این تکـــرارها برایــم ابدیست...!
این دقیقاً همان چیزی است که ترسش وجودم را فراگرفته./
چه رابطه عجیبی شده،
تا دیروز دوستش داشتم برای اینکه خودم را مصلح می دانستم؛
حالا او شده
انگیزه ای برای ترک ناخالصی ها از خودم!!!
خواستم "فرشته نجات" او باشم، اما او "فرشته نجات" من شد!
خدایا
قبول دارم هیچ گاه به قراردادهای بینمان پای بند نبودم!
ولی...
ولی این بار فرق داشت!
حالا تو چرا...؟!!!
خدایا!
مرا از چه جنسی آفریدی؟!
هیچ چیز به من نمی چسبد!
گنــاه کردنم ، مایه ی سرشکستگی ام می شود؛
و خوبی ام ، مایه ی غــــرور!
سرشکستگی نابود و ناامیدم می کند و غرور هدیه شیطان است به من!
چه کنم...؟!
تکلیفم... چیست؟!
پی نوشت:
مثلاً بعد از مدتها توفیقی می شود و نماز شبی می خوانیم،اولین چیزی که به ذهنمان می آید این است:
آفرین، حتما خیلی خوب هستم و بی عیب هستم که نماز شب نصیبم شد!!! و این تازه شروع ماجراست...!
شاید او هنوز در کودکى خود سیر می کند و از شوق بازى فرق دل با توپ را نمیداند،
شاید هم "چهل تیکه" بودن دلم باعث این تشابه شد!!!
.:: شرمنده که پی نوشت بیشتر از خود نوشته است! ::.
محبت بیش از اندازه استاد به شاگرد
او را " تـــبـــــــــدیـــــــــــــــل " می کند به
بلای جان استاد...!!!
-----------------------------
پی نوشت:
این روزها بلاهای زیادی ، جانم را گرفته اند!
مى شنوم اما باز به غفلت خود ادامه مى دهم...!
-----------------------------
پی نوشت:
وَ لَهُمْ آذَانٌ لا یَسْمَعُونَ بِهَا... (اعراف 179)
گوشها دارند که با آن نمیشنوند...!!! (ازویژگی های انسانهای دوزخی!)
خدایا
میدانم،
اعتراف می کنم،
این حال و روز خراب و گرفته ام فقط یک دلیل دارد
و آن هم،
و آن هم . . . !!!
-----------------------------------
پی نوشت:
گله نکنید چرا ننوشتم، اعترافش هم برایم سخت است!
ما بچه شیعه ها تو یه ایام خاص هست که چه بخوایم و چه نخوایم حال و هوامون ، حال هوای خدایی میشه،
مثلا ماه رمضون ، همین محرم و صفر و ...
آخ که دیشب چقدر سخت بود برام خداحافظی و تموم شدن محرم و صفر،
آخ که چقدر سخت بود برام در اوردن پیرهن مشکی و وداع با مجالس عزای آقا،
آخ که چقدر سخت بود...
عجیبه، آخه امشب بعد نماز تو جلسه برا شاگردام که داشتم صحبت میکردم بهشون میگفتم که بچه ها سعی کنین اگه تو این دوماه حتی اگه شده یه قدم به خدانزدیکتر شدین اون رو نگه دارین،
یه دفعه یکی از شاگردای خوبم ، آقا محمد گل اجازه گرفت و گفت:
- آقا چه فایده! یه قدمی هم که تو این دوماه اومدیم سمت خدا ، الان که دیگه محرم و صفر تموم شد ده قدم میریم عقبتر!!!!!
حرفش خیلی جالب و البته تلخ بود، هممون رو برد توی فکر اونجا بود که دعا کردم و گفتم:
- خدایا ، حال و هوای محرم و صفر را از ما نگیر... که شاگردام همه با هم گفتن: الهی آمین
بسم الله الرحمن الرحیم
شروع میکنم فعالیت این وبگاه رو . . .
یه جوون 19 ساله که خیلی بیش از سن و سالش از کارای مختلف تجربه داره؛
تعریف و تمجید نیست، همین چیزا بدبختم کردن!!!!
یه بچه مذهبی که با مسجد بزرگ شده و هرچی که داره رو مدیون مسجد میدونه... لااقل خودش اینو میگه!!!
این جوون 19 ساله دور خودش رو خیلی شلوغ کرده،
مربی تربیتی هست تو مسجد، (همونا که بهش میگن طرح صالحین!) ؛
17 تا شاگرد دبیرستانی داره که باهاشون زندگی میکنه! ؛
این آقا جوون ما شده طراح بنر و پوستر و طراح گرافیکی شهر! شده مدیر و طراح وب سایتای شهر؛
حرف زور میزنه ، آخه داره هم حوزه رو می خونه هم دانشگاه رو... همزمان!!!
کوتاه هم نمیاد؛ و هزارتا کار دیگه برا خودش تراشیده یا تراشیدن براش! که باعث شده که دلش برا خودش خیلی تنگ بشه،خیلی !!!!
این آقا جوون ما میخواد تو این وبگاه بنویسه ،
هرچی که صلاح میدونه، هم خاطره(که کم نیستن و شاید هم شنیدنی باشن)
هم جملات خودش و هر موضوع دیگه ای که بتونه کمی طوفان درونش رو آروم کنه!
و در ادامه....
اهل کربلای ایرانم
و همین باعث افتخار منه...
اما کربلایی نشدم هنوز!
ولی هر سال زیارت مشهد رو دارم با مسجد می رم
و در ادامه...
فعلا هیچ...!
الهی به امید تو...